امروز یادم اومد سالها پیش زمانی که کلاس دوم راهنمایی بودم از اونجایی که فکر میکردم‌چون جزو نفرات اول و دوم باهوش کلاس هستم معلمامون منو جلوی تخته برای سوال نمی برن،تکالیفمم انجام نمیدادم🤓 ولی یه بار معلم ادبیاتمون خیلی اتفاقی گفت علی بیا جلو انشایی که گفته بودم اماده کنید رو بخون! منم رو حساب اینکه نه اصلا منو نمیبرن جلو انشا هم ننوشته بودم ولی بدون اینکه به روی خودم بیارم خیلی ریلکس دفترمو‌گرفتم و رفتم جلوی کلاس و وسطشو باز کردم و شروع کردم به خوندن انشا، البته از روی برگه سفید😀 و خیلی ریلکس و شیک یه انشای دو صفحه ای خوندم و‌ تمومش کردم.معلممون خیلی حواسش جمع بود موضوع رو فهمید ولی اونم به روش نیاورد و با یه لبخند ملیح گفت افرین برو بشین و نمره ۱۸ داد بهم 🤓

الان بعده اونهمه سال حس میکنم هنوزم میتونم مثه اون وقتا تقلب کنم و حرفای نانوشته رو خیلی ریلکس از توی پیچ و خمهای مغز بی خاصیتم بریزم بیرون😐🤦برای همینه که دوست دارم اینجا بمونم‌و‌رهاش نکنم ولی انقد که ذهنم درگیر کار و زندگی شده نمیتونم تمرکز داشته باشم و هرچی به ذهنم میرسه آنی مینویسم.

حیف فرصتهای خوبی که از دست رفت...😔